بسم‌الله
ساعت یک نصفه شب است، کوله بسته‌ام بروم سفری، بی‌خوابی به سرم زده آمده‌ام توی تراس، یکی از لذت‌هایم کبریت‌بازی است. یک شاخه کبریت در می‌آورم، می‌کشم روی زمختی مقوای کبریت، یک دایره کوچولوی سرخ که کم‌کم عصبانی می‌شود،گر میگیرد شعله میشود، مثل زنی که کش مویش را یکهو‌ وا میکند، مو شلال میکند در باد و بعد که قوت باد وا می‌دهد موها می‌ریزند روی شانه‌ها
کبریت میکشم؛
سرشب به همسرم می‌گویم از زاهدان چی بیارم؟
می‌گوید: مگه حقوقتو‌ ریختن؟
می‌گویم: امروز ریختن!
تلخ می‌خندد، می‌گوید: نه خرج واجب‌تر داریم.
هفته آینده تولدش است و باید یک فکری بردارم، کاش می‌گفت چی دوست دارد راحت‌تر بودم. (جانا لطفا اگر این پست را میخوانی زیرپوستی مطلعم کن).

کبریت میکشم:
بردن هرچیز به مدرسه را اجازه می‌داد الا نارنگی و پرتقال و خیار؛
می‌گفتم: چرا؟
می‌گفت: یکی نداره می‌بینه، بوش می‌خزه تو جونش، زهر می‌شه تو دلت.
هر خوراکی هم که می‌گذاشت پرشالم، به قاعده سه نفر می‌گذاشت، می‌گفت: بده بهشون دوستی‌هاتون جون بگیره.
مادرم

کبریت میکشم:
می‌رفتیم پیش اوسته علی،‌ میوه بخریم.
می‌گفت: از بارِپایین بده که هنو وانکردی!
یک بار پرسیدم: چرا!!
گفت: چشم مردم افتاده بهشون، نداشته باشه بخره، آهش نشسته باشه روی بار، زندگی رو‌ نخ‌کش می‌کنه.
پدرم

کبریت میکشم:
نشسته بود لب جدول گریه می‌کرد، پرسیدم چه شده؟
گفت: دومادم امشب قرار بوده بیاد خونه‌مون، ده تا تخم مرغ گرفتم دو‌کیلو‌گوجه و نیم کیلو خیار شور، خیرسرم شام اعیانی بخوریم، تخم مرغا از موتور افتاد شکست روی رفتن به خونه ندارم.

کبریت می‌کشم.
زن دل دل میکرد چیزی بگوید، گدا نبود.
گفتم: بگو
گفت: پنیر پیتزا چه مزه‌ایه؟
گفتم: مممم بخرم براتون؟
گفت: خالی می‌شه خورد؟
گفتم: سیب زمینی سرخ کنید، رنده کنید روش!
گفت: خیر ببینی، نیم کیلو بخر برام. دخترم همه همکلاسیاش خوردن، این نخورده.

کبریت میکشم:
مردم بی‌حافظه شده‌اندها! همین یک ربعی که توی تراسم سه نفر کله کشیده‌اند توی سطل آشغال سرکوچه که پدیدار است. دنبال چیزی.

کبریت می‌کشم:
ما نجیبیم، خوبیم، سر به صلاح و رامیم؛ ما دلمان می‌خواهد ذوق کنیم، از برق رنگ موی همسرمان، از ته ریش شوهرمان، از قردادن دخترمان، از گاز گنده به فلافل زدن پسرمان، آخ.
دلمان ضعف کند،
ما قانعیم؛
به حقوق سرماه، به سالی یک مشهد، به رژهای دستفروشهای توی مترو. ما نیز مردمی هستیم.

کبریت نمی‌کشم.
نیست. مثل حقوقی که نمی‌کشد به نیمه ماه. کبریت‌ها، یکی نور می‌اندازد روی خاطرات من،
یکی کیک تولدی توی آسمان روشن میکند.

سرم دارد می‌سوزد عین کبریت.
تولدتان مبارک آقای رئیس جمهور

پ.ن: ممنون آقای عسگری
همیشه نویسنده‌ها، یک جوری می‌نویسند که دیگر قلم نونویسندگانی مثل من، نمی‌تواند بچرخد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

در این وبلاگ عکس هایی که خودم گرفته ام را منتشر میکنم دستنوشته ها مشاور شهر زنجان Bob ما تمام نمی شویم ! تکنولوژي اخبار استان یزد گروه نرم افزاري آي دو هارد اکسترنال